گفتنيهاي آغازين
مدتي است واقعیتی تلخ و ساده، مرا كه در سالهای خاکستري، تقلا كردم تا رها شوم از زبان، از گفتارها و از پیرامونم، رنجم ميدهد. پيچيدگيها، ابهامات و ترديدهايم، پردهاي ضخيم بر كنشهايم در زندگي و روابطم با انسانهاي پيرامونم افكنده است.
معالوصف آغاز کردهام، گفتههایم را گفتن و از لابلایشان خود را پاییدن. اينچنين است كه حسي مرا به درهم شکستن سکوت برمیانگیزاند؛ اما ایکاش میتوانستم حرفم را گفته و بیدرنگ رفته باشم و میتوانستم در این نوشتهها نباشم. افسوس! از آنجا که مقصدی نیست و از آنجاتر که گفتن تنها مقصودم نیست، ناگزیرم در میان حرفهایم باشم؛ دست کم براي حفظ سلامت خودم! بودن من در اینجا نه بودنی در قالب نظم گفتارهای همیشگی، که بودنی دیگر است. تو! شنوای حرفم! مرا در بالا و پايين يا پیرامون جستجو نکن و باور نکن خالقی در کار باشد، تنها گفتههايم را بشنو، گفتههايي كه مرا تنگ در بر گرفتهاند.
No comments:
Post a Comment